بخت آیینه ندارم که در او می نگری/ خاک بازار نیرزم که بر او می گذری/ من چنان عاشق رویت که ز خود بی خبرم/ تو چنان فتنه ی خویشی که ز ما بی خبری/ گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی/ پرده بر کار همه پرده نشینان بدری/ عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد/ حال دیوانه نداند که ندیده است پری
1 امتیاز + / 0 امتیاز - 1390/09/07 - 03:27 در دست نوشته های فراق